در نوامبر 2006، چند تن از دانشمندان تکاملی پیشرو خداناباور جهان در لا جولا، کالیفرنیا برای اولین سمپوزیوم «فراتر از باور» گرد هم آمدند و مجله علمی New Scientist این گردهمایی را «جشن عشق خداناباور» نامید. این کنفرانس برای بحث در مورد علم، دین، خدا، و به طور خاص برای پرداختن به این پرسش که آیا علم باید «دین را از بین ببرد» برگزار شد. مایکل بروکس، نویسنده New Scientist، نگرش کلی شرکتکنندگان را در این کلمات خلاصه کرد: «علم میتواند دین را به مبارزه بطلبد و پیروز شود.» حضار آماده بودند تا آستینهای خود را بالا بزنند و “وارد میدان شوند”. همانطور که از عنوان مقاله بروکس پیدا بود، آنها آماده بودند علم را «به جای خدا» بگذارند. یک سال بعد تا سال 2007 – به سمپوزیوم “فراتر از باور 2” – جایی که برخی از شرکتکنندگان ظاهراً با احتیاط بیشتری به ایده یک موجود فراطبیعی نزدیک شده بودند. حتی New Scientist که کنفرانس را برای دومین سال پیاپی پوشش داد، عنوان مقاله کاملاً متفاوتی را انتخاب کرد – در عوض «به جای خدا» موضع معتدلتر «جایگاه خدا در یک دنیای عقلانی» را اتخاذ کرد. نویسنده مایکل ریلی با ضبط آنچه یکی از شرکتکنندگان، ادوارد اسلینجرلند (از دانشگاه بریتیش کلمبیا و بنیانگذار مرکز مطالعه تکامل، شناخت و فرهنگ انسان) آشکارا به آن اذعان داشت، بینشی از جلسه ارائه داد. او اعلام کرد: «دین از بین نمیرود. او گفت: “حتی آن دسته از ما که خود را عقلگرا و دانشمند میپنداریم، بر ارزشهای اخلاقی که مجموعهای از باورهای کاملاً غیرعلمی است تکیه میکنیم. برای مثال، اعتقاد ما به جهانی بودن حقوق بشر از کجا میآید؟ حقوق بشر درباره من، به اندازه تثلیث مقدس اسرارآمیز است… شما نمیتوانید با انجام سی تی اسکن نشان دهید حقوق بشر کجاست، نمیتوانید دست کسی را بریده و حقوق انسانی او را به ما نشان دهید… این یک چیز تجربی نیست، فقط چیزی است که ما عمیقا و شدیدا به آن اعتقاد داریم. این یک موجودیت صرفاً متافیزیکی است”. اگرچه برخی در کنفرانس این باور سادهلوحانه را داشتند که “با توجه به زمان و پشتکار، علم بر تمام اسرار طبیعت احاطه خواهد یافت”، دلگرمکننده است که بدانیم حداقل یک نفر به یکی از بزرگترین دلایل وجود خدا یعنی برهان اخلاقی اشاره کرده است.
اخلاق عینی
چرا اکثر افراد منطقی به اخلاق عینی باور دارند؟ یعنی چرا مردم عموماً بدون توجه به باورهای ذهنی دیگران، برخی اعمال را «درست» و برخی دیگر را «نادرست» میدانند؟ چرا اکثر مردم بر این باورند که اقدامات زیر «شر» یا «شرور» است:
(1) اینکه شخصی به صورت رندوم و تصادفی وارد یک خانه شود، به همه افراد حاضر در آن خانه شلیک کند، و هر چیزی را که جلوی چشم است بدزدد
(2) اینکه مردی یک زن مهربان و بیگناه را مورد ضرب و شتم و تجاوز قرار دهد
(3) اینکه یک بزرگسال یک کودک بیگناه را صرفاً برای سرگرمی شکنجه کند
(4) بچهدار شدن والدین تنها با هدف سوءاستفاده جنسی از آنها
زیرا همانطور که ادوارد اسلینجرلند تکاملگرا اشاره کرد، انسانها دارای حقوق متافیزیکی هستند – حقوقی که «واقعیتی فراتر از آنچه برای حواس قابل درک است » دارند و «متکی بر ارزشهای اخلاقی» هستند. واقعیت این است که اکثر مردم، حتی بسیاری از خداناباوران، اعتراف کردهاند که خیر و شر به طور واقعی و عینی وجود دارد.
آنتونی فلو
در نیمه دوم قرن بیستم، دکتر آنتونی فلو، استاد فلسفه در انگلستان، یکی از شناختهشدهترین فیلسوفان خداناباور جهان به حساب میآمد. آنتونی فلو از سال 1955 تا 2000، به طور گسترده در مورد مسائل مربوط به خداناباوری سخنرانی کرد و نوشت. برخی از آثار او عبارتند از خدا و فلسفه (1966)، اخلاق فرگشتی (1967)، فرگشت داروینی (1984)، پیشفرض خداناباوری (1976) و اومانیسم خداناباوری (1993). در سپتامبر 1976، دکتر فلو با دکتر توماس بی. وارن، استاد فلسفه دین و مدافع مسیحی در دانشکده تحصیلات تکمیلی دین هاردینگ در ممفیس تنسی مناظره کرد. قبل از این مناظره چهار شبه در باب وجود خدا، وارن، در توافق با قواعد بحث، چندین سؤال را به صورت مکتوب از فلو پرسید، از جمله: «نازیها در قتل شش میلیون مرد، زن و کودک یهودی مرتکب اشتباه اخلاقی واقعی (عینی) شدند. درست/غلط» فلو پاسخ داد “درست است.” در واقع فلو وجود «اشتباه اخلاقی واقعی (عینی)» را تصدیق کرد. [توجه: در سال 2004، فلو شروع به برداشتن گامهایی به سوی خداباوری کرد و غیرممکن بودن توضیح کاملاً طبیعتگرایانه برای زندگی را تصدیق کرد.]
والاس ماتسون
در سال 1978، دکتر وارن با دکتر والاس ماتسون، استاد فلسفه در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، در یک مناظره عمومی در باب وجود خدا در تامپا فلوریدا ملاقات کرد. بار دیگر، بر اساس دستورالعملهای مورد توافق، به طرفین مناظره اجازه داده شد تا حداکثر 10 سؤال را قبل از مناظره بپرسند. یک بار دیگر، وارن پرسید: «نازیها در قتل شش میلیون مرد، زن و کودک یهودی مرتکب اشتباه اخلاقی واقعی (عینی) شدند. درست/غلط» مانند فلو، ماتسون پاسخ داد «درست است». «اشتباه اخلاقی واقعی (عینی) وجود دارد». ماتسون حتی به طور مثبت (یعنی “درست”) اذعان کرد که “اگر در طول جنگ جهانی دوم یک سرباز بودید و نازیها شما را دستگیر کرده بودند و به شما این امکان را میدادند که در تلاش برای نابودی یهودیان به آنها بپیوندید یا کشته شوید، وظیفه اخلاقی عینی شما احتمالا این بود که بمیرید اما در قتل مردان، زنان و کودکان یهودی با نازیها همدست نشوید.» این نکته را از یاد نبرید که: ماتسون نه تنها گفت که نازیها مرتکب اشتباه اخلاقی عینی شدند بلکه نشان داد که یک فرد به جای پیوستن به رژیم قاتل نازی، با “تعهد اخلاقی عینی مرگ” روبرو است.
به سادگی 2+2
گرچه اخلاق عینی ممکن است خارج از دایره روش علمی باشد، اما هر انسان عاقلی میداند که بعضی چیزها ذاتاً خوب و بعضی چیزها ذاتاً شر هستند. آنتونی فلو و والاس ماتسون، دو تن از فیلسوفان خداناباور برجسته قرن بیستم، صریحا وجود اخلاق عینی را تصدیق کردند. اگرچه گاهی اوقات مایکل روس خداناباور با ایده عینیت اخلاق مخالف به نظر میرسد (رجوع کنید به راس، 1989، ص 268)، اما حتی او نیز در کتاب خود به نام دفاع داروینی تصدیق میکند که «فردی که میگوید از نظر اخلاقی تجاوز به کودکان قابل قبول است به اندازه فردی که میگوید در اشتباه است.» به قول ادوارد اسلینجرلند، در واقع یکی از دلایل متعددی که «مذهب (یعنی خدا) از بین نمیرود»، این است که ارزشهای اخلاقی یک واقعیت متافیزیکی هستند (رومیان 2: 14-15). فیلسوفانی مثل فرانسیس بکویث و گریگوری کوکل به خوبی به این مساله اشاره کردهاند: «کسانی که قوانین اخلاقی بدیهی را انکار میکنند (مثل کسانی که میگویند قتل و تجاوز از نظر اخلاقی خوب است، ظلم یک رذیلت نیست یا بزدلی یک فضیلت است) صرفاً یک دیدگاه اخلاقی متفاوت ندارند بلکه دیدگاه آنها به طور کلی غلط و مردود است.»
برهان اخلاق
برهان اخلاق در باب اثبات وجود خدا در طول قرنها به طرق مختلف بیان شده است. یکی از روشهای اصلی طرح برهان به شرح زیر است:
مقدمه 1: اگر خدا وجود ندارد، ارزشهای اخلاقی عینی وجود ندارند.
مقدمه 2: ارزشهای اخلاقی عینی وجود دارند.
نتیجه: خدا وجود دارد.
توماس بی وارن در مناظرههای خود با خداناباور سابق آنتونی فلو و والاس ماتسون استدلال را به شیوهای ملایمتر و دقیقتر بیان کرد.
۱.اگر قواعد اخلاقی و/یا اعمال هر فرد یا جامعهای میتواند به درستی مورد انتقاد قرار گیرد (در مورد اشتباه اخلاقی واقعی)، پس باید معیاری عینی وجود داشته باشد (برخی «مرجع بالاتر که فراتر از هر نظر و فکر و حالت گذرا است) که ورای دستورالعملهای اخلاقی خاص است و الزام قابل تشخیص دارد.
۲.قوانین اخلاقی و/یا اعمال هر فرد یا جامعه به درستی میتواند (به عنوان اشتباه اخلاقی واقعی) مورد انتقاد قرار گیرد.
۳.بنابراین، باید معیاری عینی وجود داشته باشد (قوانینی بالاتر از هر فکر و نظر و حالت گذرا) که ورای دستورالعملهای اخلاقی خاص و دارای الزام قابل تشخیص باشد.
“جامعه”ای که وارن به عنوان مورد مطالعه در مناظرات خود استفاده کرد، رژیم نازی آدولف هیتلر بود. در دهههای 1930 و 1940، آلمان نازی مرتکب نسلکشی به اصطلاح «نژادهای پست» با حمایت دولتی شد. از حدود نه میلیون یهودی که در آغاز دهه 1930 در اروپا زندگی میکردند، حدود شش میلیون نفر به مرگ سپرده شدند. نازیها تقریباً یک میلیون کودک یهودی، دو میلیون زن یهودی و سه میلیون مرد یهودی را به قتل رساندند. نازیها آنها را مانند گاو در واگنهای راهآهن به اردوگاههای کار اجباری میفرستادند. گاهی کف واگنهای راهآهن را آهک زنده میکردند که باعث سوختگی پای زندانیان از جمله بچهها میشد. یهودیان گرسنه بودند، دچار گاز گرفتگی شده بودند و با آنها مانند حیوان رفتار میشد. هیتلر سه میلیون لهستانی، شوروی، کولی و افراد دارای معلولیت دیگر را سلاخی کرد.
پس آیا نازیها به خاطر «اشتباه اخلاقی واقعی (عینی)» مقصر بودند؟ به گفته خداناباور آنتونی فلو، آنها مقصر بودند. والاس ماتسون خداناباور هم با این نظر موافق بود. چه خداباور و چه خداناباور، اکثر افراد منطقی اعتراف میکنند که برخی چیزها واقعاً فجیع هستند. مردم فقط احساس نمیکنند که تجاوز جنسی و کودکآزاری ممکن است اشتباه باشد آنها میدانند که این اعمال ذاتاً اشتباه است. همانطور که 2+2 را واقعاً میشود 4، هر انسان عاقل میداند که برخی چیزها به طور عینی خوب هستند، در حالی که چیزهای دیگر به طور عینی شر هستند. با این حال، عقل ایجاب میکند که خیر و شر عینی تنها در صورتی وجود داشته باشند که نقطه مرجع واقعی و عینی وجود داشته باشد. اگر چیزی (مثلاً تجاوز) «به درستی میتواند موضوع انتقاد باشد (در مورد اشتباه اخلاقی عینی)، پس باید معیاری عینی وجود داشته باشد (قوانینی بالاتر از هر فکر و نظر و حالت گذرا) ورای دستورالعملهای اخلاقی خاص و دارای الزام قابل تشخیص باشد.
آیا خداناباوری یک استاندارد عینی مشروع برای اخلاق ارائه میکند؟
تشخیص نادرست بودن هر چیزی توسط خداناباورها این سوال را مطرح میکند: چگونه یک خداناباور میتواند چیزی را فجیع، رقتانگیز، شرور یا شریر بنامد؟ از نظر خداناباوری، انسان چیزی جز ماده متحرک نیست. ظاهراً بشر طی میلیاردها سال از سنگها و لجنها تکامل یافته است. اما چه کسی تا به حال از “سنگهای اشتباه”، “مواد معدنی اخلاقی”، “مواد شیمیایی فاسد” یا “لجنهای گناهکار” صحبت کرده است؟ مردم در مورد الاغهای فاسد، فیلهای شرور یا میمونهای بداخلاق صحبت نمیکنند. خوکها وقتی بچههای خود را میخورند به خاطر خشونت خانگی مجازات نمیشوند. اژدهای کومودو به این خاطر 10 درصد رژیم غذاییاش را اژدهای کومودو جوان تشکیل میدهد بیاخلاق به نظر نمیرسد. نهنگهای قاتل به قتل متهم نمیشوند. بیوههای سیاه تنها به این دلیل که ماده اغلب عنکبوت نر را پس از جفتگیری میکشد، مجازات نمیشوند. اگر ببینیم که حیوانات نر به زور با مادهها رابطه جنسی برقرار میکنند، آنها را به جرم تجاوز محاکمه نمیکنیم. سگها برای دزدیدن استخوان سگ دیگر گناهکار شناخنه نمیشوند.
این حقیقت که انسانها حتی به اخلاق میاندیشند نیز گواه بر شکاف عظیم بین انسان و حیوان است. تکاملگرایان خداناباور پذیرفتهاند که اخلاق فقط در انسان شکل گرفته است. به عقیده آنتونی فلو، انسان موجودی اخلاقی است، اما «قبل از اولین انسان ارزشی وجود نداشت». فلو معتقد بود که اخلاق فقط پس از تکامل انسان به وجود آمد، نه از قبل زمانی که ظاهراً فقط حیوانات روی زمین وجود داشتند. گرچه جورج گیلورد سیمپسون (یکی از شناختهشدهترین تکاملگرایان خداناباور قرن بیستم) معتقد بود که «انسان نتیجه یک فرآیند بیهدف و مادی است. فرآیندی که در اندیشه خلق انسان نبوده است». او اذعان داشت که «نیکی و شر، درست و نادرست، مفاهیمی بیربط در طبیعت بوده و تنها از منظر انسانی قابل درک هستند و از نظر اخلاقی به ویژگیهای واقعی و قطعی کل کیهان تبدیل میشوند، زیرا اخلاق فقط در انسان نمایان میشود». خداناباوران اعتراف میکنند که مردم (یعنی حتی “خداناباوران”) “درک فطری و ذاتی از اخلاق” دارند. هیچ انسان منطقی در مورد حیوانات چنین اعترافاتی نمیکند. همانطور که ادوارد اسلینگرلند، تکاملگرا بیان کرد، «انسانها»، نه حیوانات، «بر ارزشهای اخلاقی تکیه میکنند».
تکامل خداناباورانه نمیتواند اخلاقیات را به طور منطقی تبیین کند. اگر انسانها از نسل حیوانات باشند، درست یا غلط اخلاقی واقعی و عینی وجود نخواهد داشت. به جوانان (که اجازه ندارند در مدرسه مانند حیوانات رفتار کنند) اغلب در کتابهای درسی مدارس دولتی “یادآوری” میشود که آنها از نسل حیوانات هستند. طبق یکی از کتابهای درسی علوم زمین، “انسانها احتمالاً از باکتریهایی که بیش از 4 میلیارد سال پیش میزیستهاند تکامل یافتهاند” (علم زمین، 1989، ص 356).
وقتی در سال 1994 از دبیرستان فارغالتحصیل شدم، میلیونها دانشآموز دبیرستانی دولتی در آمریکا با کتاب درسی زیستشناسی جدیدی توسط هولت، راینهارت و وینستون آشنا شدند. آنها چه چیزهای شگفتانگیزی یاد گرفتند؟ برای مثال، به آنها گفته شد که “شما حیوان هستید و میراث مشترکی با کرمهای خاکی دارید” (جانسون، 1994، ص 453). گویا انسان نه تنها از ماهی و جانوران چهارپا نشأت گرفته است، بلکه حیوان هم هست. چارلز داروین در فصل دوم کتاب خود به نام تبار انسان اعلام کرد: “هدف من در این فصل صرفاً نشان دادن این است که هیچ تفاوت اساسی بین انسان و پستانداران برتر، در قوای ذهنی آنها وجود ندارد“. اخیراً، دیوید سوزوکی، محیطبان تکاملگرا، با جو مارچانت از مجله New Scientist مصاحبه کرد. او اعلام کرد: «[ما] باید بپذیریم که ما حیوان هستیم… ما دوست داریم خودمان را بالاتر از سایر موجودات بدانیم. اما بدن انسان از حیوانات تکامل یافته است.» برای دانستن دیدگاه او نسبت به انسانیت، به چیزی بیشتر از عنوان مارچانت نیاز نداریم. ظاهراً، “ما باید مانند حیواناتی که هستیم رفتار کنیم“. واقعیت این است، همانطور که توماس بی وارن در مناظره خود با آنتونی فلو نتیجهگیری کرد، «[این] استلزام اساسی سیستم خداناباوری، اجازه دست یا غلط را به صورت اخلاق عینی نمیدهد».
خداناباوری: در بهترین حالت متناقض و در بدترین حالت وقیحانه است
خداناباوران نمیتوانند هم بگویند انسان از سنگ و لجن به وجود آمده و هم منطقاً نازیها را به خاطر شر اخلاقی عینی محکوم کنند. آنها نمیتوانند به طور منطقی یک کودکآزار را به خاطر رفتار غیراخلاقی سرزنش کنند و در عین حال معتقد باشند که ما از لجن تکامل یافتهایم. عقل ایجاب میکند که خیر و شر عینی تنها در صورتی وجود داشته باشد که نقطه مرجع واقعی و عینی وجود داشته باشد. همانطور که وارن بیان کرد: «باید معیاری عینی وجود داشته باشد (قوانینی بالاتر از هر فکر و نظر و حالت گذرا) که ورای دستورالعملهای اخلاقی خاص بوده و دارای الزام قابل تشخیص باشد.»
خداناباوران خود را در دوراهی میبینند: یا (1) آنها باید به اخلاق عینی اعتراف کنند (که در نهایت به این معناست که یک قانونگذار اخلاقی، یعنی خدایی که بالاتر و فراتر از هر فکر و نظر و حالت گذرا است، وجود دارد) یا (2) آنها باید ادعا کنند که همهچیز نسبی است و هیچ عملی روی زمین هرگز نمیتواند به طور عینی خوب یا شر باشد. بلکه همه چیز ذهنی و وابسته به موقعیت است.
به نظر میرسد نسبتاً تعداد کمی از خداناباورها این شجاعت (یا جسارت) را داشتهاند که صریحاً بگویند خداناباوری به این معناست که خیر و شر عینی وجود ندارد. برخی از خداناباورها و ندانمگراهای پیشرو در جهان، میدانند که اگر خدا وجود نداشته باشد، معیار نهایی و الزامآور اخلاقی برای بشریت نمیتواند وجود داشته باشد. چارلز داروین مفاهیم اخلاقی خداناباوری را کاملاً درک میکرد، این یکی از دلایلی است که او برای «راضی بودن از ندانمگرایی» ارائه کرد. او در زندگینامه خود نوشت: «مردی که هیچ اعتقاد مطمئن و همیشگی به وجود خدای شخصوار یا وجودی همراه با جزا و پاداش در آینده ندارد، تا آنجا که من میبینم میتواند قوانین خودش را برای زندگی داشته باشد. فقط از آن انگیزهها و غرایزی پیروی کند که قویترین یا از نظر او بهترین هستند». اگر خدا نباشد و فردی به خفه کردن کودکان بیگناه تمایل داشته باشد (مانند ماری که قربانیان خود از جمله انسانها را خفه میکند) هیچ قانون اخلاقی عینی علیه خفگی کودکان وجود نخواهد داشت. در صورت صادق بودن خداناباوری، اگر شخصی به طور هیجانی تصمیم به غرق کردن یک شخص مسن مهربان بگیرد (همانطور که تمساح طعمه خود را غرق میکند)، این عمل نمیتواند به طور عینی خیر یا شر تلقی شود.
به گفته ریچارد داوکینز، یکی از مشهورترین خداناباوران قرن بیست و یکم:
تا زمانی که DNA در حال انتقال است مهم نیست که چه کسی یا چه چیزی در این فرآیند آسیب میبیند. ژنها به رنج اهمیت نمیدهند، به هیچچیز اهمیت نمیدهند… DNA نه اهمیت میدهد و نه میداند. DNA فقط هست و ما به سازش میرقصیم…. اگر در انتها، هیچ طرحی، هیچ هدفی، هیچ شر و خیری وجود نداشته باشد، باید انتظار داشته باشیم جهانی که مشاهده میکنیم چیزی به جز یک بیتفاوتی بیرحمانه نباشد.
اگرچه داوکینز هرگز نتوانست ثابت کند که هدف زندگی تنها تداوم بخشیدن به DNA است، اما در مورد یک چیز درست میگوید: اگر خدا وجود ندارد، پس هیچ خیر و شری وجود ندارد و فقط شاهد یک «بیتفاوتی بیرحمانه» هستیم. برای تکامل خداناباورانه “مهم نیست چه کسی یا چه چیزی آسیب میبیند.”
مانند داروین و داوکینز، ویلیام پرُوین، زیستشناس تکاملی خداناباورانه، به طور ضمنی صحت اولین فرض برهان اخلاق را که توسط فیلسوفان کریگ و کوان بیان شده است، تصدیق کرد (“اگر خدا وجود ندارد، پس ارزشهای اخلاقی عینی وجود ندارند”). در سال 1988، پرُوین مقالهای را برای The Scientist نوشت: «دانشمندان، با آن روبرو شوید! علم و دین با هم ناسازگارند». اگرچه علم حقیقی و مسیحیت در هماهنگی کامل با یکدیگر زندگی میکنند اما پرُوین، تا آنجا که به علم تکاملی و پیامدهای آن اشاره میکند، کاملاً درست میگوید: علم تکاملی و دین ناسازگار هستند.
به گفته پرُوین، هیچ اصل هدفمندی در طبیعت وجود ندارد. تکامل ارگانیک با ترکیبهای مختلفی از رانش ژنتیکی تصادفی، انتخاب طبیعی، وراثت مندلی و بسیاری مکانیسمهای بیهدف دیگر رخ داده است. انسانها ماشینهای آلی پیچیدهای هستند که کاملاً بدون بقای روح یا روان میمیرند. انسانها و سایر حیوانات اغلب انتخابهایی انجام میدهند، اما این انتخابها توسط تعامل وراثت و محیط اتخاذ میشوند و نتیجه اراده آزاد نیستند. هیچ قانون اخلاقی یا اخلاق ذاتی وجود ندارد و اصول و قوانین راهنمای مطلق برای جامعه بشری وجود ندارد. جهان هیچ اهمیتی برای ما ندارد و ما هیچ معنای نهایی در زندگی نداریم.
پرُوین در ادامه مقاله تکاملگرایانی که نتوانستند نظریه خود را به یک نتیجه منطقی برسانند، متهم کرد که از سندروم «هم خدا را خواستن هم خرما» را رنج میبرند. او تصور میکرد که شاید آنها از روی ترس یا خیالپردازی عمل میکنند یا فقط از نظر فکری صادق نیستند. چرا؟ زیرا آنها به آنچه او معترف بود اقرار نمیکردند: تکامل خداناباورانه حقیقت دارد. بنابراین، “هیچ قانون اخلاقی یا اخلاق ذاتی وجود ندارد.”
فیلسوف خداناباور ژان پل سارتر در سخنرانی خود در سال 1946 با عنوان “اگزیستانسیالیسم یک انسانگرایی است” به خوبی خداناباوری را خلاصه کرد. سارتر میگوید: «اگر خدا وجود نداشته باشد، همهچیز مجاز است. انسان نمیتواند چیزی پیدا کند که به آن وابسته باشد، چه در درون و چه در خارج از خودش». سارتر دریافت که «اگر خدا وجود ندارد»، پس ما هیچ «ارزش یا قانونی نداریم که بتواند رفتار ما را مشروعیت بخشد. بنابراین، ما در قلمروی درخشان ارزشها، نه پشت سر خود و نه پیش روی خود، هیچ ابزاری برای توجیه یا بهانه نداریم.»
اگرچه ممکن است تعداد کمی این جسارت را داشته باشند اما خداناباورانی مانند پرُوین، سارتر از رفتن به مسیر تناقض خودداری میکنند. یعنی به جای انکار این مقدمه: «اگر خدا وجود ندارد، پس ارزشهای اخلاقی عینی وجود ندارند»، آن را تصدیق میکنند: «اگر خدا وجود نداشته باشد، همه چیز واقعاً مجاز است». با این حال، اگر خداناباوران از اعتراف به وجود عینیت اخلاق واقعی امتناع میورزند، پس مجبورند اعتراف کنند که، برای مثال، زمانی که یهودیان از گرسنگی، گاز گرفتگی و موش آزمایشگاهی شدن میمردند، نازیها ذاتاً مرتکب هیچ اشتباهی نمیشدند. طبق گفته پرُوین، آنها صرفاً مکانیسمهای ارگانیک پیچیده و بیمعنی بودند که پیروی از دستورات پیشوا را انتخاب کردند. یا با به کار بردن استدلال داوکینز، اگر هیتلر صرفاً سعی میکرد بقای «بهترین» DNA ممکن را تداوم بخشد، چگونه میتوانست مرتکب اشتباه شده باشد؟ بهر حال «تا زمانی که DNA منتقل میشود مهم نیست که چه کسی یا چه چیزی در این فرآیند آسیب میبیند»، درست است؟ با توجه به اینکه خداناباوری دلالت بر این دارد که خیر و شر عینی وجود ندارد آیا واکنش ما نباید فقط نوعی «بیتفاوتی بیرحمانه» باشد؟
در مورد اکثر محکومیتهای بشری من باب تجاوز جنسی به عنوان یک شر اخلاق عینی چطور؟ آیا تجاوز واقعاً یک عمل ذاتاً شیطانی است؟ اگرچه رندی تورنهیل تکاملگرا، یکی از نویسندگان کتاب «تاریخ طبیعی تجاوز جنسی»، «مایل است ببیند تجاوز از زندگی انسانها ریشهکن شود» اما در سخنرانی خود در سال 2001 در ونکوور، از این عمل حمایت کرد. تجاوز جنسی در واقع “تکاملی، بیولوژیکی و طبیعی است… اجداد مذکر ما تا حدی به این دلیل تبدیل به اجداد شدند که به طور مشروط از تجاوز جنسی استفاده کردند» (2001). به گفته تورنهیل و پالمر، «نظریه تکامل، در مورد تجاوز جنسی هم مانند سایر زمینههای امور انسانی چه بر مبنای منطق و چه بر مبنای شواهد اعمال میشود و کاربرد دارد. هیچ دلیل علمی موجهی برای عدم استفاده از فرضیههای تکاملی یا نهایی در مورد تجاوز جنسی وجود ندارد… تجاوز به انسان از ماشینهای تکاملیافته مردان برای به دست آوردن تعداد زیادی جفت در محیطی که زنان جفت انتخاب میکنند، ناشی میشود». اگر خدا وجود نداشته باشد و اگر انسان از اشکال زندگی پایینتر تکامل یافته است، تا حدی به این دلیل که آنها «تحت شرایط خاص از تجاوز برای بقا استفاده کردهاند»، حتی نمیتوانیم تجاوز را یک شر اخلاقی عینی بنامیم. در واقع، این دقیقا همان چیزی است که دن بارکر خداناباور اعتراف کرد.
بارکر در مناظره خود با پیتر پین در سال 2005 در مورد اینکه آیا اخلاق به خدا نیاز دارد؟ گفت: «همه اعمال نسبی و وابسته به موقعیت هستند. هیچ عملی وجود ندارد که به طور عینی درست یا نادرست باشد. در هر مورد میتوانم به یک استثنا فکر کنم». چهار سال بعد، کایل بات در مناظره خود درباره وجود خدا از بارکر پرسید: “تجاوز چه زمانی قابل قبول است؟” اگرچه بارکر سعی کرد تا حد امکان پاسخ خود را دلپذیر نشان دهد، اما در نهایت اعتراف کرد که تجاوز به عنف مجاز خواهد بود اگر به معنای نجات بشریت از نابودی حتمی باشد. [توجه داشته باشید: آدم تعجب میکند که چگونه بارکر میتواند منطقاً بگوید که هیچ عملی درست یا غلط نیست، اما بعد ادعا کند که اخلاق موقعیتمدار درست است؟ چنین ادعایی خودانتفائی است. “هیچ چیز درست نیست. اما اخلاق موقعیتمدار درست است!؟» علاوه بر این، بارکر بر چه اساسی فکر میکند که نجات بشریت «درست» است؟ تمام پاسخ او در نهایت با ادعاهای متناقض او در تضاد است.] بارکر در ادامه با شوخی نگرانکنندهای گفت تجاوز به دو، دو هزار یا حتی دو میلیون زن قابل قبول است، اگر مثلاً منجر به نجات شش میلیارد انسان از حمله مهاجمان بیگانه فرضی شود. [توجه: مهاجمان بیگانه در دنیای خداناباوری واقعاً فرضی نیستند. از این گذشته، از آنجایی که زندگی ظاهراً روی زمین تکامل یافته است، طبق نظر تکاملگرایان خداناباور، باید در برخی از سیارات دوردست دیگر کیهان نیز به شکلی شبیه به زمین یا متفاوت با آن تکامل یافته باشد.] نکته را از دست ندهید. دن بارکر اعتراف کرد که با توجه به شرایط خاص، تجاوز جنسی قابل قبول است. یک سوال واضح این است: چه کسی در مورد شرایطی که تجاوز به زنان بیگناه را توجیه و مجاز میکند تصمیم میگیرد؟ بارکر کیست که بگوید مردی اشتباه میکند اگر برای انتقام به زنی تجاوز کند؟ بارکر کیست که بگوید آن مرد اشتباه میکند اگر به این دلیل که زن با ماشین جدیدش تصادف کرده است به او تجاوز کند؟ یا اینکه بارکر کیست که بگوید تجاوز به زن به دلیل دزدی 1000 دلاری از او اشتباه است؟ واقعیت این است که بارکر (یا هر خداناباور) ادعا میکند که (1) خدا وجود ندارد و (2) بنابراین ، “هیچ قانون ذاتی اخلاقی یا اخلاق عینی وجود ندارد”، پس منطقاً نمیتوان کسی را به خاطر چیزی مورد انتقاد قرار داد. همانطور که سارتر میگوید: «اگر خدا وجود نداشته باشد، همهچیز مجاز است.» پس اگر خدا وجود نداشته باشد تجاوز جنسی، کودکآزاری، قتلهای متعدد، پدوفیلیا، حیوانخواری و غیره را نمیتوان به عنوان شر عینی محکوم کرد.
چه اتفاقی میافتد وقتی تکاملگرایان خداناباور، فلسفه خداناباوری خود را حتی از نظر تئوری، به نتیجه منطقی خود میرسانند؟ آنها ماهیت واقعی و وحشتناک خداناباوری را آشکار میکنند. برای مثال، نظراتی را در نظر بگیرید که اریک پیانکا، بومشناس تکاملی در سال 2006 در بومونت تگزاس، جایی که به عنوان دانشمند برجسته سال تگزاس معرفی شد، بیان کرد. به گفته فارست ام. میمز، رئیس بخش علوم زیستمحیطی آکادمی علوم تگزاس، پیانکا «این ایده که نوع بشر در جهان موقعیت ممتازی دارد» را محکوم کرد و «نقطهنظر اصلی خود را بیان کرد: «ما برتر از باکتری نیستیم!» پیانکا این اظهار نظر را با ابراز نگرانیهای خود “در مورد اینکه چگونه جمعیت بیش از حد انسانها زمین را به نابودی میکشاند” دنبال کرد. به گزارش میمز، پروفسور پیانکا گفت همانطور که میدانیم زمین بدون اقدامات شدید و سریع دوام نخواهد آورد. سپس بدون ارائه هیچ دادهای برای توجیه این عدد، تنها راه حل ممکن برای نجات زمین را کاهش جمعیت به 10 درصد از تعداد فعلی دانست. نامزد مورد علاقه او برای از بین بردن 90 درصد جمعیت جهان، ابولا در هوا (Ebola Reston) است، زیرا هم بسیار کشنده است و هم به جای سالها در طی چند روز میکشد.
اگرچه اکثر مردم (حداقل آن 90 درصد) پیشنهاد پیانکا را وحشتناک میدانند، اگر خداناباوری درست باشد، و بشریت واقعاً «از باکتریها تکامل یافته باشد» (علم زمین، 1989، ص 356)، هیچ چیز ذاتاً اشتباهی درباره انسانی که در جهت قتل میلیاردها انسان تلاش میکند وجود ندارد، به خصوص اگر او این کار را با دلایل “خوب” انجام دهد (یعنی برای نجات تنها سیاره در جهان که مطمئنیم حیات در آن وجود دارد). [توجه: باز هم، چنین دلیلی که «خوب» تلقی میشود، تنها در صورتی میتواند وجود داشته باشد که خدا وجود داشته باشد. [
نتیجهگیری
برهان اخلاق در باب اثبات وجود خدا، دست خداناباوری را بهعنوان فلسفهای متناقض و وقیحانه رو میکند. خداناباوران یا باید صحت مقدمه اول برهاناخلاق را رد کنند (“اگر خدا وجود ندارد، پس ارزشهای اخلاقی عینی وجود ندارند”) و به طور غیرمنطقی این ایده غیرقابل دفاع را بپذیرند که اخلاق عینی به نحوی از سنگها و خزندگان نشات گرفته است، یا (2) باید مقدمه دوم برهان را رد کنند (“ارزشهای اخلاقی عینی وجود دارد”) و این ایده دیوانهوار و کاملاً نفرتانگیز را بپذیرند که نسلکشی، تجاوز جنسی، قتل، دزدی، کودکآزاری و غیره هرگز نمیتواند حتی یک بار به طور عینی “اشتباه” قلمداد و محکوم شود. بر اساس خداناباوری، افرادی که مرتکب چنین اعمالی میشوند، صرفاً همان کاری را انجام میدهند که DNA، آنها را به انجام آن سوق داده است. آنها صرفاً انگیزهها و غرایز خام خود را که ظاهراً از اجداد حیوانی ما تکامل یافته است دنبال میکنند. علاوه بر این، اگر خداناباوری صادق باشد، افراد هرگز نمیتوانند منطقاً برای چنین اعمال غیراخلاقی مجازات شوند، زیرا “هیچ قانون اخلاقی یا اخلاق عینی وجود ندارد.” برای کسانی که از وجود خدا در شناخت خود امتناع میورزند (رومیان 1: 28)، زندگی برای همیشه مملو از دروغهای متناقض، غیر منطقی و غیرانسانی تکامل خداناباورانه خواهد بود. در واقع، «ابله در دل خود میگوید که “خدایی نیست”» (مزمور 14: 1). وقتی خداناباوران واقعاً فلسفه خداناباورانه خود را دنبال میکنند و اجازه میدهند این فلسفه غلط مسیر بیتفاوتی و بیرحمی خود را کامل کند، چهره جذاب و ساختگی خداناباوری را از بین میبرند و آن را طبق چیزی که مزمورنویس گفته است نمایان میکنند: “اینان فاسدند و کارهایشان کراهتآور است.” ( مزمور 14: 1 ) از سوی دیگر، هنگامی که خداباوران شواهد را برای خالق دنبال میکنند (مزمور 19: 1-4)،خدای خیرخواهی را کشف میکنند که نیکو است (مزمور 100: 5؛ مرقس 10: 18) و از پیروان مطیع خود میخواهد «به همه نیکی کنند» (غلاطیان 6: 10)
اریک لیونز
منابع :
Barker, Dan and Peter Payne (2005), Does Ethics Require God?, http://www.ffrf.org/about/bybarker/ethics_debate.php
Beckwith, Francis and Gregory Koukl (1998), Relativism: Feet Firmly Planted in Mid-Air (Grand Rapids, MI: Baker), http://books.google.com/books?id=JulBONF0BKMC&printsec=frontcover&source=gbs_ge_summary_r&cad=0#v=onepage&q&f=false).
Brooks, Michael (2006), “In Place of God,” New Scientist, 192[2578]:8-11, November 18
Butt, Kyle (2008), “The Bitter Fruit of Atheism—Part 1,” Reason & Revelation, 28[7]:49-55, July, https://apologeticspress.org/apPubPage.aspx?pub=1&issue=603
Butt, Kyle and Dan Barker (2009), Butt/Barker Debate: Does the God of the Bible Exist? (Montgomery, AL: Apologetics Press)
Cowan, Steven (2005), “The Question of Moral Values,” The Big Argument: Does God Exist?, eds. John Ashton and Michael Westcott (Green Forest, AR: Master Books).
Craig, William Lane (no date), “Moral Argument,” Reasonable Faith, http://www.reasonablefaith.org/documents/podcast_docs/defenders_2/Existence_of_God_Moral-Argument.pdf.
Craig, William Lane and Michael Tooley (1994), “Dr. Craig’s Opening Statement,” A Classic Debate on the Existence of God, http://www.leaderu.com/offices/billcraig/docs/craig-tooley1.html.
Darwin, Charles (1871), The Descent of Man: Volume 1 (New York: Appleton), http://books.google.com /books?id=ZvsHAAAAIAAJ&pg=PA126&dq=The+Descent+of+Man+volume+1&hl=en&ei=vzwwTtjoDurc0QH7 mNWFAw&sa=X&oi=book_result&ct=result&resnum=2&ved=0CC4Q6AEwAQ#v=onepage&q&f=false.
Darwin, Charles (1958), The Autobiography of Charles Darwin, ed. Nora Barlow (New York: W.W. Norton).
Dawkins, Richard (1995), “God’s Utility Function,” Scientific American, 273[5]:80-85, November.
“Do Atheists Have Morals?” (no date), http://www.askanatheist.org/morals.html.
Earth Science (1989), (New York: Harcourt, Brace, & Jovanovich).
“Holocaust” (2011), Encyclopedia.com, http://www.encyclopedia.com/topic/Holocaust.aspx#1.
Johnson, George B. (1994), Biology: Visualizing Life (New York: Holt, Rinehart, & Winston).
Lyons, Eric and Kyle Butt (2007), “Militant Atheism,” Reason & Revelation, 27[1]:1-5, January, https://www.apologeticspress.org/articles/3195, https://www.apologeticspress.org/apPubPage.aspx?pub=1&issue=585.
Marchant, Jo (2008), “We Should Act Like the Animals We Are,” New Scientist, 200[2678]:44-45, October 18-24.
“Metaphysical” (2011), Merriam-Webster, http://www.merriam-webster.com/dictionary/metaphysical.
Miller, Dave (2004), “Atheist Finally ‘Sobers Up,’” Apologetics Press, https://www.apologeticspress.org/APContent.aspx?category=12&article=1467.
Mims, Forrest (2006), “Meeting Doctor Doom,” The Ecologic Powerhouse, http://www.freedom.org/board/articles/mims-506.html.
Provine, William (1988), “Scientists, Face It! Science and Religion are Incompatible,” The Scientist, 2[16]:10, September 5, http://classic.the-scientist.com/article/display/8667
Reilly, Michael (2007), “God’s Place in a Rational World,” New Scientist, 196[2629]:7, November 10.
Ruse, Michael (1982), Darwinism Defended: A Guide to the Evolution Controversies (Reading, MA: Addison-Wesley).
Ruse, Michael (1989), The Darwinian Paradigm (London: Routledge), http://books.google.com/books?id= 4iAhPbYwHOUC&printsec=frontcover&dq=The+darwinian+paradigm&hl=en&ei=3dgtTomSOofagAeiqLH7Cg& sa=X&oi=book_result&ct=result&resnum=1&sqi=2&ved=0CCkQ6AEwAA#v=onepage&q&f=false.
Sartre, Jean-Paul (1989), “Existentialism is Humanism,” in Existentialism from Dostoyevsky to Sartre, ed. Walter Kaufman, trans. Philip Mairet (Meridian Publishing Company), http://www.marxists.org/reference/archive/sartre/works/exist/sartre.htm
Simpson, George Gaylord (1951), The Meaning of Evolution (New York: Mentor)
Thornhill, Randy (2001), “A Natural History of Rape,” Lecture delivered at Simon Fraser University, http://www.d.umn.edu/cla/faculty/jhamlin/3925/Readings/Thornhill_on_rape.pdf.
Thornhill, Randy and Craig T. Palmer (2000), A Natural History of Rape (Cambridge: MIT Press)
Warren, Thomas and Antony G.N. Flew (1977), The Warren-Flew Debate on the Existence of God (Ramer, TN: National Christian Press), info@nationalchristianpress.net
Warren, Thomas B. and Wallace I. Matson (1978), The Warren-Matson Debate (Ramer, TN: National Christian Press)