چندی پیش شخص خداناباوری به نام توماس در نامهای از من پرسید : اگر خدا همه چیز را آفریده است و شر هم وجود دارد، میتوان نتیجه گرفت که خدا باید خالق شر باشد.
تعلیم مسیحیت این است که خدای قادرمطلق و نیکوی مطلق عالم را خلق کرده است. طبق تعریف مسیحیت، خدا خالق همه چیز است. همه چیز، شر و گناه را هم شامل میشود. بنابراین این استنباط که شر و گناه،هر دو مخلوقات خدا هستند، استتناجی منطقی است.
یک استدلال معمول بر علیه ادعایی که در بالا گفته شد این است که خدا انسان را آفرید و به او اراده آزاد عطا کرد. شر موجود در جهان ماحصل عملکرد آزادانه انسان در به جا آوردن بدی و گناه است. اما من تصور میکنم که چنین پاسخی خیلی منطقی به نظر نمیرسد. ما باید میان ارادهٔ آزاد و توانایی، تمایز قائل شویم. به عنوان مثال، انسانها بدون توانایی پرواز آفریده شدهاند و یا سگها قادرند فرکانسی از صدا را بشنوند که انسان قادر به شنیدن آن نیست. اینها مثالهایی از عدم توانایی انسان هستند. فکر نمیکنم کسی معتقد باشد که خدا با عدم اعطای چنین تواناییهایی به بشر، آزادی او را محدود کرده باشد. توانایی و آزادی اراده دو مقولهٔ غیرمرتبط و مجزا هستند. وقتی به مسائل قلبی/عاطفی و فکری آدمی میرسیم، همان استدلال اعمال میشود. انسانها قادرند بسیاری از شرور از جمله طمع، نفرت، عدم خویشتنداری، حسادت را به جا بیاورند. همگی اینها تواناییهایی مانند راه رفتن و سخن گفتن هستند. اکنون این سوال مطرح میشود که چرا زمانی که خدا انسان را میآفرید، چنین تواناییهای شرارتآمیزی را به او عطا کرد؟ خدا قادر بود انسان را به گونهای خلق کند که عاجز از تفکر و اعمال شرورانه باشد. عدم اعطای توانایی تفکر و به جا آوردن اعمال شرورانه، محدود کردن اراده انسان نبود. با این وجود، خدا نه تنها انسانی را خلق کرده که اعمال شرورانه به جا میآورد، بلکه به او اراده آزاد برای انتخاب بدی را نیز داده است. اینکه خدایی که منشاء همه محبتهاست چیزی را خلق کند که قادر به انجام شر و لطمه زدن به موجودات بیگناه باشد . به نظر غیر منطقی میرسد. اگر خدا قادر مطلق است و ورای زمان وجود دارد، باید نسبت به آینده آگاهی داشته باشد. باید از پیامدهای اعطای چنین آزادی به انسان آگاه باشد. با این وجود خدا تصمیم به اعطای آزادی میگیرد. بنابراین تصور نمیکنم خدا آنگونه که مسیحیان تشریح میکنند وجود داشته باشد. اگر چنین خدایی وجود داشته باشد، شایسته پرستش نیست.
به نامه توماس به شرح زیر پاسخ دادم:
توماس عزیز، فکر میکنم میان تواناییها و اراده آزاد به درستی تمایز قائل شدی. اما در باب مساله مورد نظر دچار سوءتعبیر شدهای که منجر به دشواری در درک موضوع شده است. در نامه خود اینگونه استدلال کردی که: “تعلیم مسیحیت این است که خدای قادر مطلق و نیکوی مطلق عالم را خلق کرده است. طبق تعریف مسیحیت، خدا خالق همه چیز است. همه چیز، شر و گناه را هم شامل میشود. بنابراین این استنباط که شر و گناه،هر دو مخلوقات خدا هستند، استتناجی منطقی است.”
در اینجا مشکل این است که پیشفرض یا مقدمه تو نادرست است. شر و گناه به خودی خود “چیزی” نیستند. آنها بصورت مستقل وجود خارجی ندارند. در عوض غیابِ نیکوییِ مطلقی هستند که خدا آفریده است. برای آنکه مساله پیچیدهتر نشود بگذار چند مثال بیاورم. مثلاً من می توانم در فضا، خلاء بوجود بیاورم. اما این کار را با ساختن چیزی از مواد دیگر انجام نمیدهم. بلکه با از میان برداشتن هوا و ذرات از فضای مود نظرم آن را به انجام میرسانم. پوچی به دست آمده را خلاء مینامیم. اما این خلاء به خودی خود چیزی نیست. اما اصطلاحی است که ما برای توضیح حالت بوجود آمده در غیاب هوا و ذرات دیگر استفاده میکنیم. با همین قیاس از لفظ سرما برای کاهش و یا غیاب گرما استفاده میکنیم. از هر کسی که متخصص ساخت و نصب کولر است بپرسید به شما خواهد گفت که سرد کردن به معنای تزریق سرما به سیستم نیست بلکه به معنی خارج کردن گرما از سیستم مورد نظر است. سرما در واقع غیاب انرژی مولد گرماست.
گناه و شر هم به همین گونهاند. آنها “چیزی” نیستند که مستقل از شرایط وجود داشته باشند بلکه برچسبهایی هستند که بر اعمال و یا خصوصیاتی میزنیم که از محقق کردن نیکویی مطلق عاجز هستند. حال ممکن است بگویی “دیدی گفتم”، چون اینها اعمالی هستند که به جا آورده میشوند پس باید بطور مستقل وجود داشته باشند. این ادعا نادرست است. همسر من اخیراً از عارضه دررفتگی آرنج درد میکشید. تمام استخوانها از تعادل خارج شده بودند. اگر قادر بود دردش را تحمل کند، میتوانست به گونهای بازویش را خم کند که من و تو قادر به انجامش نیستیم. بازوان ما خارج از محدوده خود نمیتوانند حرکت کنند. اما فقط به این دلیل که همسرم میتوانست به طرز عجیبی بازویش را حرکت داده و خم کند، ما فکر نکردیم که این یک امتیاز و قدرت خارقالعاده است. بلکه در پی معالجه مناسب به پزشک مراجعه کردیم تا آرنج را جا انداخته و عملکرد درست را به بازو برگرداند. ما خوب میدانستیم که اگر او را اینگونه به حال خود رها کنیم، عواقب ناگوارتری به همراه خواهد داشت. همانند آن آرنج از جا در رفته، شر و گناه نتایج دردناک سقوط هستند. جهان و هر چه در آن است نیکو و بیعیب خلق شدند اما سقوط انسان نتایج و پیامدهایی داشت که بشر تا به امروز با آن دست و پنجه نرم میکند. آنها تواناییها و یا اهدافی برای دستیابی نیستند بلکه واژههایی هستند که ما برای فهم آنچه در غیاب پارسایی به وقوع میپیوندد استفاده میکنیم. به همین خاطر است که آنهایی که عدم توانایی خدا در دروغ گفتن را به حساب عجز او میگذارند دچار مغالطه میشوند. عمل دروغ گفتن در واقع عمل عدم توانایی در نگفتن حقیقت است. وقتی که میپرسید چرا خدا توانایی انسان در به جا آوردن شر را مجاز دانست، سوالتان را درست صورتبندی نمیکنید. گویی بپرسید چرا خدا ما را با مفاصلی خلق کرد که امکان شکستن دارند. او نمیخواست که ما قوانین وضع شده او را بشکنیم، اما زمانی که شکستیم(و همه ما قانون خدا را شکستهایم ) او مجبور شد قدمهای لازم در جهت رستگاری ما از شرایط موجود را بردارد.
مسیحیت از این منظر نقشی بسیار حیاتی دارد. ما در شرایطی به مراتب وخیمتر از بازویی با استخوان شکسته قرار داریم. ما به خاطر بیماری گناه به سرعت به سمت مرگ میشتابیم. خدا محبت خود را زمانی که در وضعیت گناهآلود بودیم به ما نمایان کرد. او از طریق قربانی کردن پسر یگانه خود به جای ما، راه علاجی برای بشر فرستاد. او حتی این مداوا را برای ما بسیار تسهیل کرد. تنها کاری که ما باید انجام دهیم این است که بر عیسی تکیه کرده، از او پیروی کنیم و ایمان بیاوریم که او به خاطر گناهان ما قربانی شد. بدین ترتیب از اثرات مخرب گناه بدون از دست دادن اراده آزاد خود رستگار خواهیم شد. توماس امیدوارم این بحث به تو کمک کرده باشد تا بتوانی مساله را از منظر دیگری که تابحال برایت میسر نبوده ملاحظه کنی.
با احترام – لِنی اسپُسیتو – سازمان دفاعیات مسیحی Come Reson
منبع :
https://www.comereason.org/did-god-create-evil.asp