نسبیگرا ادعا میکند که مرز خوب این است که “تا زمانی که نظرات خود را برای خود نگه دارید، ما به خوبی با هم کنار میآییم.” اما، وقتی نسبیگرا به شما این را میگوید، آیا به اعتقاد او اعتماد کرده و به حرف او گوش میدهید؟
تصادف چند وسیله نقلیه در یک تقاطع شلوغ نزدیک خانه خود را در نظر بگیرید. این سناریویی است که تصور آن نباید خیلی سخت باشد. این اتفاقی است که برای من و خانواده من در ژوئن سال 1997 اتفاق افتاد. کمی بیشتر از قوه تخیل خود استفاده کنید تا این صحنه در ذهنتان نقش ببندد. فرض کنید ما در دورهای زندگی میکنیم که کمتر از گذشته تمایل کمتری به دعوی قانونی وجود دارد. به جای اینکه بی سر و صدا اطلاعات گواهینامه و بیمه را رد و بدل کنیم و بدون اعتراف به مقصر بودن در ایجاد حادثهای از محل دور شویم، همه با عجله وارد چهارراه شوند تا دیدهها و نظریات خود را از ماجرا توضیح دهند:
“تو ناگهان از روبروی من سبقت نا به جا گرفتی!”
“اما حق تقدم با من بود. مگه نمیدانی که چراغ قرمز یعنی توقف؟”
عابران پیاده ای که شاهد تصادف بودند در مورد آنچه دیدند صحبت میکنند. یک کامیوندار که از بالا اتفاق را مشاهده کرده گزینه قابل اعتمادتری برای ارائه دارد. شاید هم مقصر اصلی از میان جمعیت بیرون بیاید و شروع به بازگو کردن حقیقت ماجرا کند: “خب، در واقع، این تقصیر من بود. من با تلفنم صحبت میکردم و حواسم به کاری که انجام میدادم نبود. من مسبب حادثه هستم.”
صرف نظر از بحث پس از تصادف، زمانی که یک افسر پلیس از راه میرسد و شروع به یادداشتبرداری می کند، یک حقیقت مشخص میشود: یک تصادف رخ داده است. حقایق دیگر با گذشت زمان آشکار خواهند شد و در نهایت، توصیفی از حادثه که مطابق با واقعیت است ظاهر میشود.
ما با تکیه بر این باور که حقیقت عینی وجود دارد زندگی میکنیم – فقط باید بتوانیم آن را کشف کنیم
ما شواهد را جمعآوری کرده اعتبار و صحت آنها را ارزیابی میکنیم و بر اساس آنها تصمیمات دشواری میگیریم. در نهایت، ما با کمک آنها به کشف حقیقت نزدیک و نزدیکتر شده میتوانیم اظهارات دقیقی درباره آنچه اتفاق افتاده بیان کنیم. (به عبارت دیگر، با توجه به شواهد کافی میتوانیم تعیین کنیم که آیا ماشینی که خریداری کردهایم لیمویی رنگ بوده است؟ آیا تصمیمات اصلی زندگی ما درست بوده یا نادرست؟ آیا خدا وجود دارد یا خیر؟) ما معتقدیم که اگر یک هلیکوپتر بر روی هر تقاطع و یک دوربین فیلمبرداری در داخل هر خودرو داشتیم تا بتوانیم ببینیم چه کسی با تلفن صحبت میکند، چه کسی دارد صورتش را اصلاح یا صدا را بلند میکند به راحتی میتوانستیم حقیقت “تصادف” را بفهمیم.
حقیقت چیزی فراتر از درک روایت ذهنی ما از تصادف رانندگی است. حقیقت به صورت عینی وجود دارد و برای همه یکسان است.
حقیقت، حقیقت دارد – حتی اگر کسی آن را نداند.
حقیقت، حقیقت دارد – حتی اگر کسی آن را قبول نداشته باشد.
حقیقت، حقیقت دارد – حتی اگر کسی با آن موافق نباشد.
حقیقت، حقیقت دارد – حتی اگر کسی از آن پیروی نکند.
حقیقت، حقیقت دارد – حتی اگر کسی جز خدا آن را به طور کامل درک نکند.
اگرچه برخی از مقامات محلی از تلاش برای کشف اینکه چه کسی مقصر تصادفات رانندگی است (بیمه “بدون مقصر”) دست کشیدهاند، حقیقت همچنان مهم است. ولی هنگامی که خطراتی از جمله کشته شدن کودکی که حین عبور از خیابان با یک اتومبیل تصادف میکند به وجود میآید، کشف حقیقت بسیار حیاتی و مهم میشود. شرایط جدی به ما یادآوری میکند که دشواری کشف حقیقت بهانهای برای قصور در داشتن نگاهی دقیق به حادثه نیست.
نسبیگرایی در اینجا وارد بازی میشود. به عقیده نسبیگرایان، هیچ «حقیقتی» در همه زمانها و مکانها صادق نیست. ادعا این است که چون افراد مختلف دارای دیدگاههای متفاوتی هستند، ما هرگز نمیتوانیم بدانیم در صحنه تصادف چه اتفاقی افتاده است. در واقع، با توجه به ماهیت متزلزل چیزی که بقیه به اشتباه آن را «حقیقت» مینامند، نسبیگرای سرسخت ادعا میکند که ما حتی نمیتوانیم درباره این حقیقت که حادثهای رخ داده توافق کنیم.
عیسی ادعا میکند که برای همه مصداق حقیقت است و نه فقط برای من.
در نتیجه، برخی از مردم که به عنوان افراد «نسبیگرا» شناخته میشوند، به سؤال پیلاتس مبنی بر اینکه «حقیقت چیست؟» اینطور پاسخ میدهند که هر شخص تعیین میکند که چه چیزی برای او مصداق حقیقت بوده و صادق است. اما عیسی ادعا میکند که برای همه مصداق حقیقت است، نه فقط برای من.
یک فرد روشنفکر در پاسخ چه خواهد گفت؟
اگر باور من فقط برای من صادق است، چرا باور شما فقط برای شما صادق نیست؟ آیا از خود نمیپرسید که چرا باید آنچه را که شما میخواهید به آن باور داشته باشید را باور کنم؟
شما ادعا میکنید که هیچ اعتقادی برای همه حقیقت نیست، اما میخواهید همه به آنچه که شما به آن اعتقاد دارید باور داشته باشند.
شما ادعاهای بزرگی نسبت به اینکه نسبیگرایی حقیقت و مطلقگرایی ناحقیقت است دارید. شما نمیتوانید هم بگویید “هیچ چیز برای همه حقیقت نیست” و هم به این جمله باور داشته باشید که “دیدگاه من برای همه حقیقت است”. نسبیگرایی با خودش هم تناقض دارد و مدعی است که تنها یک موضع درست وجود دارد و آن هم نسبیگرایی است! این یک گزاره خودانتفائی است.
شما دیدگاه خود را به همه به جز خودتان تحمیل میکنید و انتظار دارید که دیگران دیدگاه شما را بپذیرند (“مغالطه تافته جدا بافته”).
پاول کوپن
منبع :
Copan, P. (2009). Part 1 chapter 1. In True for you but not for me: Overcoming objections to Christian faith. essay, Bethany House Publishers.