این ادعا اغلب توسط مسلمانان مطرح میشود که فرمان جنگ، خشونت، و کشتار در قرآن هیچ تفاوتی با آنچه در کتابمقدس آمده است ندارد. آیا این ادعا موجه است؟
پاسخ:
قبل از پرداختن به عهد عتیق، توجه کنید که عیسی در زمان حیات خود بر روی زمین به وضوح، در مقایسه با محمد، در ترویج دین تفاوتهای اساسی داشت. خلاصهای که محمد پیکتال، محقق مسلمان از سوابق جنگی محمد نوشته دید تازهای به ما میدهد: «تعداد ۲۷ لشکرکشی را او شخصاً در طول ده سال آخر عمرش رهبری کرد. در ۹ تای آنها نبردهای سختی درگرفت. تعداد ۳۸ لشکرکشی را او برنامهریزی کرد و زیر نظر رهبران دیگر اتفاق افتاد.» این شخصیت چه تفاوتی با عیسایی دارد که یک بار هم برای اعمال خشونت بر دیگران شمشیر به دست نگرفت و یا حتی هیچ شخص دیگری را به انجام آن تشویق نکرد. تنها زمانی که یکی از پیروان نزدیک او این کار را انجام داد، شاگرد به شدت مورد سرزنش قرار گرفت و عیسی دستور داد شمشیر را کنار بگذارد و سرزنش شاگرد با این هشدار همراه شد: “هر که شمشیر کِشد، به شمشیر نیز کشته شود.” (متی ۲۶ :۵۲) در واقع، هنگامی که پیلاطس از عیسی در مورد نیت او سؤال کرد، او پاسخ داد: »پادشاهی من از این جهان نیست. اگر پادشاهی من از این جهان بود، خادمانم میجنگیدند تا به دست یهودیان گرفتار نیایم. امّا پادشاهی من از این جهان نیست« (یوحنا ۱۸ :۳۶). از این رو، تا آنجا که به مسیحیت مربوط میشود، استفاده از جنگ و خشونت برای پیشبرد تعالیم آن اکیداً ممنوع است. همه کسانی که در طول ۲۰۰۰ سال گذشته این کار را انجام داده اند (مثلاً جنگهای صلیبی) برخلاف تعالیم عهد جدید عمل کردهاند. پس محمد که دینش با چنین خشونتی گسترش یافته است، آشکارا برخلاف تعالیم عیسی عمل کرده است.
اما در مورد جنگ و خشونت بیان شده و تأیید شده در عهد عتیق چه میتوان گفت؟ به چندین تمایز واضح توجه کنید:
اولاً، فتح سرزمین کنعان توسط اسرائیل زمانی بخصوص و منحصربهفرد در تاریخ بود که با فساد و تباهی مردم فلسطین در آن زمان به وجود آمد. تثنیه ۷ روشن میکند که دلیل نابودی آنها بتپرستی و شرارت آنها بوده است. خداوند به بنیاسرائیل دستور نداده است که مردم را به دلیل ناتوانی در گرویدن به یهودیت بکشند. او به آنها دستور داد که جمیع فلسطینیان را از بین ببرند، زیرا آنها از نظر اخلاقی و روحانی بسیار تنزل کرده بودند و سقوط روحانی آنها غیرقابل بازگشت بود. چنین وضعیتی را فقط خدا میتواند ارزیابی کند نه انسانها. گناه آنها “تمام” شده بود (پیدایش ۱۵ :۱۶) و آنها باید نابود میشدند – درست مانند جمعیت قبل از طوفان نوح (پیدایش ۶ :۵). اما خداوند هرگز دستور مستمر و طولانی مدت برای تسخیر جهان و کشتن همه گناهکاران یا همه کسانی که با کتابمقدس مخالف هستند صادر نکرده است. از سوی دیگر، اسلام در پی آن است که تمام جهان را تحت سلطه خود درآورد (سوره بقره، آیات ۱۹۰ تا ۱۹۳).
دوماً، خدای کتابمقدس میخواهد که تمام جهان بدون اینکه مجبور یا تهدید به مرگ شوند به انجیل دسترسی داشته باشند. از این رو، دستور اصلی و ثابت مسیحیت عبارت است از «بشارت دادن» به کل جهان. کلمه یونانی «بشارت دادن» به معنای «خبر خوش دادن یا اعلام موعظه (انجیل) است.» در حالی که اسلام میخواهد همه را وادار به پذیرش اسلام کند. در واقع، خدا میخواهد انجیل تا زمان بازگشت عیسی در سراسر جهان پخش شود (متی ۲۸ :۲۰). بنابراین کاملاً خلاف اراده خدا خواهد بود که فرمان نابودی مردم را به دلیل نپذیرفتن مسیح بدهد. عدالت در روز داوری برقرار خواهد شد. اسلام، بنا به تعریف، به دنبال اجرای روز داوری به معنای واقعی کلمه در تاریخ کنونی است که با دور زدن برنامه زمانی خود خدا همراه است. خداوند فرمان به وعظ انجیل میدهد (مرقس ۱۶: ۱۵ -۱۶) که هدف آن آگاهسازی و هشدار دادن به مردم در خصوص آنچه پس از مرگ و خروج از این زندگی رخ میدهد است.
سوماً، خداوند نمیخواهد که انسان را مجبور به اطاعت از خود کند. آنها باید اجازه داشته باشند که در این زندگی از اراده آزاد خود استفاده کنند – این انتخاب آنهاست. اسلام به جای اینکه به هرکس اجازه دهد تا زمانی که زنده است انتخاب کند و سپس با عواقب ابدی انتخابهای خود پس از مرگ (نه قبل از آن) روبرو شود، اتخاذ تصمیم نهایی را پیش از موعد به عهده میگیرد (عبرانیان ۹ :۲۷). حتی در روز داوری نیز خداوند مردم را مجبور به تسلیم شدن در برابر خود نمیکند. این فرصت در زندگی به آنها داده شد. در داوری، او به سادگی آنها را بر اساس نحوه زندگی به مکان مورد نظر میفرستد. باز هم اسلام در اراده خدا دخالت میکند. اسلام در واقع در تضاد با مقاصد او در مورد هدف زندگی انسان بر روی زمین پیش میرود. در واقع، اسلام به دنبال خنثی کردن و بینتیجه کردن نقشه خداوند است که در آن زندگی بر روی زمین به عنوان یک دوره موقتی در نظر گرفته شده است که در آن به هر انسانی فرصت داده میشود تا اراده آزاد خود را با توجه به اراده خدا اعمال کند. علاوه بر این، دلیل اصلی نادرست بودن چنین دستوری که قصد تسلیم کردن جهان را دارد این است که خدای کتابمقدس چنین دستوری را صادر نمیکند. این با اراده او که انسانها انتخاب آزاد دارند در تضاد است. در این راستا، اسلام در تقابل مستقیم با ذات خدا و تصویری از اوست که در درون هر انسان قرار داده شده است (پیدایش ۱: ۲۷). همه انسانها باید اجازه داشته باشند که بدون اجبار این انتخاب را انجام دهند. خداوند قابلیت اختیار آزاد را در درون انسان ایجاد کرده است و او میخواهد که هر فردی خودش تصمیم بگیرد که ابدیت را در کجا بگذراند.
چهارماً، ما باید درک کنیم که اسرائیل یک حکومت دینی بود، یعنی حکومت مدنی با حکومت دینی مستقیم خدا ترکیب شده بود. اگر خدا امروز چنین رفتاری میکرد، ممکن بود به کشوری خاص دستور دهد که افراد مختلفی را که از نظر اخلاقی ناپسند رفتار میکنند، از بین ببرد – اما او به اینگونه رفتار نمیکند. بعد از صلیب، او کلیسا (تنها نهاد نجاتیافته روی زمین) را هدایت میکند تا تلاشهای خود را بر بشارت متمرکز کند. از سوی دیگر، او به دولت مدنی در همه کشورها دستور میدهد به عنوان مجازات برای کسانی که قوانین مدنی کشور را زیر پا میگذارند «شمشیر را بردارد» (رومیان ۱۳ :۴). اسلام با آمیختن دین و حکومت، رویکرد خدا را مخدوش کرده است. در حالی که خدا مایل است به همه مردم روی زمین اجازه داده شود که اصول مسیحیت وارد زندگی آنها شود (که به طور طبیعی و ناگزیر سبب نفوذ مسیحیت به نهادهای دولتی میشود) با این وجود، او نمیخواهد مسیحیت به اجبار بر یک حکومت تحمیل شود. بنیانگذاران آمریکا این اصل را به خوبی درک کردند. اکثریت مشتاقانه میخواستند که بخش کثیری از مردم به خدای یگانه حقیقی (یعنی خدای کتابمقدس ) متعهد بمانند و اصول مسیحیت در اجتماع نفوذ کند، اما آنها همچنین به شدت از حق هر فرد برای انتخاب و عمل به درک شخصی از دین دفاع کردند.
عمل واقعی اسلام و اجرای دستورات قرآن ناگزیر منجر به نابودی قانون اساسی ایالات متحده و آزادیهایی میشود که آمریکاییها در طول تاریخ از آن برخوردار بودهاند. بنیانگذاران نه تنها چنین پیامدی را به تشخیص دادند، بلکه صراحتاً تهدید دین غیر مسیحی را برای ثبات و تداوم جمهوری در تضاد با تطابق مسیحیت راستین با اصول سیاسی که در پی ایجاد آن بودند، اعلام کردند. در واقع، پدر کشور آمریکا در «خطابه خداحافظی» خود تأکید کرد:
از میان همه خلق و خوهایی که به سعادت سیاسی میانجامد، دین و اخلاق پشتوانه اجتنابناپذیری هستند. بیهوده است که کسی که مدعی ادای احترام به میهنپرستی است، همان شخصی باشد که برای براندازی این ستونهای بزرگ سعادت بشری، این محکمترین تکیهگاه وظایف انسانها و شهروندان تلاش میکند. یک سیاستمدار محض، درست به اندازه یک انسان پارسا، باید به آنها احترام بگذارد و آنها را گرامی بدارد. یک طومار نمیتواند تمام ارتباطات آنها را با سعادت خصوصی و عمومی ترسیم کند. بگذارید به سادگی بپرسیم: اگر احساس تکلیف قانونی از سوگندهایی که ابزار تحقیق در دادگاههای دادگستری است کنار گذاشته شود، چه بر سر امنیت مالی، حیثیتی و جانی مردم میآید؟ اجازه بدهید با احتیاط این فرض که اخلاقیات بدون دین قابل اجرا هستند را رد کنیم. هر چند میتوان به تأثیر تعلیم و تربیت درست بر اذهان دارای ساختار خاص اعتراف کرد، ولی هم منطق و هم تجربه ما را از این انتظار که اخلاق ملی بدون وجود اصول دینی حاصل میشود، منع میکنند. اساساً این درست است که فضیلت یا اخلاق سرچشمه اصلی حکومت مردمی است. در واقع، این قاعده کم و بیش به هر نوع حکومت آزادی قدرت و اقتدار میبخشد. یک حکومت وفادار به این قواعد می تواند با بیتفاوتی نظارهگر تلاشهایی که برای متزلزل ساختن بنیان سیستم صورت میگیرد، باشد.
در نهایت، مهم است که بدانیم شواهد نشان میدهد که قرآن دارای ویژگیهای وحی نیست، بلکه مشخصاً منشأ انسانی دارد. از سوی دیگر، با شواهد فراوان میتوان ثابت کرد که کتابمقدس کلام الهام شده (نه وحی شده) از خداست و به وضوح میآموزد که خداوند از زمان صلیب هیچ دستوری به قومش مبنی بر اینکه برای پیشبرد مسیحیت از تحمیل و قدرت فیزیکی استفاده کنند نداده است.
دکتر دیو میلر
منابع:
1 Mohammed Pickthall (no date), The Meaning of the Glorious Koran(New York: Mentor), p. xxvi.
2 For an analysis of this verse, see Dave Miller (2017), God & Government (Montgomery, AL: Apologetics Press), p. 34.
3 Wilbur Gingrich (1965), Shorter Lexicon of the Greek New Testament (Chicago, IL: The University of Chicago Press), p. 85, italics in orig.
4 See Thomas B. Warren (1972), Have Atheists Proved There Is No God? (Ramer, TN: National Christian Press). Also Dave Miller (2015), Why People Suffer (Montgomery, AL: Apologetics Press).
5 See, for example, Dave Miller (2008), The Silencing of God (Montgomery, AL: Apologetics Press); Dave Miller (2010), Christ & the Continental Congress (Montgomery, AL: Apologetics Press); Dave Miller (2013), “Were the Founding Fathers ‘Tolerant’ of Islam? [Parts I&II],” Reason & Revelation, https://apologeticspress.org/APContent.aspx?category=7&article=4622&topic=44.
6 George Washington (1796), Address of George Washington, President of the United States…Preparatory to His Declination(Baltimore, MD: George & Henry Keating), pp. 22-23, emp. added.
7 See Chapters 3-6 in Dave Miller (2005), The Quran Unveiled (Montgomery, AL: Apologetics Press), pp. 51-150.
8 See, for example, Kyle Butt (2007), Behold! The Word of God (Montgomery, AL: Apologetics Press). Also Dave Miller (2020), The Bible is from God: A Sampling of Proofs (Montgomery, AL: Apologetics Press).
9 For further reading, see Robert Spencer (2007), Religion of Peace? Why Christianity Is and Islam Isn’t (Washington, D.C.: Regnery Publishing).